عوامل عمده در بیداری بودائی
بخش پنجم: حضور در حال (Mindfulness)
"توسط "دوتتسو ذنجی
"مایندفولنس" را به اشکال گوناگون تعریف کردهاند. مایندفولنس یعنی توجه داشتن به شیوهای ویژه و با مقصود. آگاهی مستقیم بر هشیاریمان. حضور در حال یا حضور در صحنه ـ یا توجه کرده عمدی به زمان حال. ذهن آگاهی نیز تعریف دیگری از آن است.
حضور در ”حال“ یا مایندفولنس یک تمرین کهن بودائی است که به زندگی هم اکنون و حال مربوط میشود. اما شواهد نشان میدهد که همین نوع مراقبه در چندین سال قبل از بودا توسط فرزانه کبیر ایرانی به صورت غیرسیستماتیک عنوان شد. بنابراین ریشه در فیلسوفان کهن دارد. حضور در زمان حال یعنی توجه داشتن به شیوهئی خاص، با مقصود در زمان حال و بدون داوری است حضور در حال باعث هشیاری قدرتمند، شفافیت و دیدن واقعیت در ذات واقعیاش میشود. مایندفولنس با هیچ مذهبی، سنّتی ، فرهنگی ، علمی و اصولی در تضاد نیست. تمرینی است غیروابسته که منحصر به شخص یا مذهب خاصی نمیشود. شیوهای است عملی برای آگاهی بر افکار، احساسات فیزیکی، اصوات، مناظر، بوها و هر چیز یا حالتهائی که ما به طور عادی نمیتوانیم آن را حس کنیم. ذهنی که به طور ممتد در زمان حال حضور داشته باشد آن ذهن به امور درون و برون آگاه است. یک مثال ساده ”مایندفولنس“ را روشنتر بیان میکند.
”دوستی از من خواست مراقبه ذن را به طور مقدماتی به او یاد بدهم. قرارمان در یک پارک نسبتاً بزرگی بود و از آنجا او را به محل تمرین میبردم. در محلی که با هم قرار گذاشته بودیم مرا ملاقات کرد. قبل از اینکه به محل تمرین برویم از روی کنجکاوی پرسیدم: در مسیرت از دروازه تا اینجا آیا متوجه چندین مرغابی شدید؟ دوستم اظهار بی اطلاعی کرد. مطمئن بودم چیزهای دیگری را در مسیر کوتاهش تا محل قرار ندیده باشد و باز پرسیدم: آیا متوجه باغچه گل نشده است و مجدداً طوری اظهار بیاطلاعی میکرد تو گوئی همچو باغی وجود نداشته باشد: خوب، بچه هائی که بازی میکردند، یا سنجابهائی که از مردم غذا میگرفتند. در جوابم گفت: شاید چنین چیزی باشد ولی من ملتفت نشدم. تو گوئی این شخص از آنجا رد نشده یا اینکه با چشمان باز آنها را ندیده. از او تقاضا کردم یک تمرین مقدماتی را قبل از رفتن به محل تمرین مراقبه انجام دهد که این خود بخشی از آن تمرین است. به او گفتم دوباره مسیر دروازه پارک تا محل ملاقاتمان را یکبار دیگر طی کند و این بار با آگاهی کامل و هشیاری کامل هر آنچه در مسیرش است با جزئیات در ذهن بسپارد و سپس توضیح دهد. او پذیرفت و مسیر را در مدت کمتر از ده دقیقه طی کرد تا به من رسید. مشاهداتش را از هر آنچه دیده، شنیده، بوئیده یا لمس کرده بیان کند. او مشاهداتش را چنین بازگو کرد:
در ابتدای ورود به داخل پارک متوجه سگی شدم که به نیمکتی در پارک بسته شده بود و گهگاهی پارس میکرد و ظاهراً صاحب آن با بچه هایش در همان نزدیکی بازی میکرد. احساس میکردم که قبلاً سگ را دیده بودم. سپس در سمت راستم باغچهای پر از گلهای رنگارنگ و خوشبو دیدم. کمی مکث کرد و ادامه داد: در همان نزدیکی متوجه حوض بزرگی شدم که مرغابیهای کوچک و بزرگی در آن شنا میکردند و سر توی آب به دنبال چیزی میگشتند. سنجابها به اینطرف و آنطرف میجهیدند و بعضی افراد به آنها غذا میدادند. بعضی مردم زیر آفتاب نشسته بودند و عدهای دیگر در حال غذا خوردن بودند و با دیدن آنها احساس گرسنگی کردم. کمی جلوتر بادکنک فروشی را دیدم که به بچهها بادکنک میفروخت. رنگهای مختلف بادکنکها برایم جالب بود و شرح سایر چیزهای دیگر که مشاهده کرده بود. وقتی به من رسید از او پرسیدم چرا کلاهش را از سر برداشته است، به سادگی گفت، چون احساس گرمی کردم و سرم عرق کرده بود.
در دیدار اول دوستم آنچنان در فکر خود مشغول بود که از زمان و مکان خارج شده و با اینکه چشمانش باز بود که چیزها و حوادث را نمیدید. این بدان علت بود که فکرش یا در گذشته و یا در آینده بود و بدین سان واقعیت زمان حال را به زیر تودهای از گذشته در آینده مدفون کرده بود. در مرحله دوم چون آگاهانه ذهنش را در زمان حال قرار داده بود هم دنیای بیرون را جزء به جزء تشریح میکرد و هم به حالات درون اشراف داشت (مانند احساس گرسنگی، احساس گرما و عرق کردن، احساس دوست داشتن و استشمام رایحه گلها). چه تفاوتی بین نگاه اول و تجربه دوم است. در نگاه اول شعور آگاه از زمان حال خیلی کم میداند بنابراین زمان به هدر میرود و چیزی در حافظه نمیماند. در تجربه دوم آگاه به زمان و حافظه به خوبی دریافت میکند یا به عبارت دیگر حافظه بسیار فعال است. او بدین سان حافظهاش را تقویت میکند و حالات مختلف بیرونی و درونی را در خود نگه میدارد و در مورد نیاز پس میدهد. بعد از شرح دو تجربه متفاوت از دوستم از او دعوت کردم که دنباله تمرینات را با هم انجام دهیم.
سوره ذهن آگاهی به ما میگوید: هنگام قدم زدن فقط قدم بزنیم، هنگام غذا خوردن فقط غذا بخوریم، هنگام لباس پوشیدن فقط لباس بپوشیم و هنگام دراز کشیدن دراز بکشیم و بدین سان ذهن خود را تربیت کنیم. اما چه تعدادی از ما این کار را انجام میدهند، مثلاً هنگام غذا خوردن فقط غذا بخورند، یعنی تمام حواسشان فقط به غذا خوردن باشد. ما معمولاً وقتی غذا میخوریم در حال تماشای تلوزیون هم هستیم یا در حال صحبت کردن با کسی هستیم و یا به چیزهای دیگر فکر میکنیم، تمرین حضور در لحظه یعنی اینکه ششدانگ حواسمان دقیقاً به همان کاری باشد که انجام میدهیم. مثلاً در هنگام غذا خوردن غذا را ببینیم، بچشیم و حتی حرکت جویدن و بلغ را دنبال کنیم، تندی، شوری، گرمی و به طور کلی مزه آن را بفهمیم. حواس پنجگانه باید مستقیماً در هنگام غذا خوردن فعال شوند و تجربیات را به حافظه بسپارند. اطلاعات داده شده به حافظه آگاهانه است و گنجینهای است برای تجربیات بعدی. حافظهای که رویدادها و حوادث و نیز حالات فیزیکی و روحی را آگاهانه در خود جای دهد میتواند در هر زمان آن را در سطح شعور آگاه نمایان سازد و پیش درآمدی بر تجربیات بعدی باشد.
در یکی از هنرستانها تدریس میکردم و از فوائد حضور ذهن صحبت میکردم که : شما هنرجویان بخصوص که بیشتر کار عملی دارید باید بیشتر به اوضاع و احوال اطرافتان دقّت و توجه داشته باشید و لحظه ها را دنبال کنید. بعضی از شاگران بزرگتر در ته کلاس با هم صحبت میکردند تو گوئی حرفها به نظرشان مبتدی و عامیانه میآمد. به آنها نزدیک شدم و گفتم: آنچه که من به شما آموزش میدهم حتی از نصایح پدرتان دلسوزانه تر است. اگر این توصیه ها را نمیپذیرید حداقل شنونده خوبی باشید. هفته بعد در کمال تعجب دیدم که دست یکی از همان شاگردان باندپیچی شده بود . علت را پرسیدم گفت که در کارگاه هنگام بریدن فلزات یکی از انگشتان دست چپش قطع شد. بیشتر توضیح خواستم و گفت در عین حالیکه مشغول بریدن فلزات بود داشت با یکی از دوستانش صحبت میکرد که به ناگهان انگشتش زیر تیغ رفت و بریده شد چرا که حواسش را در آن موقع از دست داده بود. واقعاً برای هنرجو متأثر شدم و به او گفتم که صحبتهای هفته پیش من درست درباره حضور در لحظه بود. اگر گوش میدادی و عمل میکردی به این مصیبت دچار نمیشدی.
خودآگاهی هم یک وسیله است و هم یک هدف. هم بذر است و هم میوه. وقتی که تمرین حضور در لحظه را انجام میدهیم با اینکار تمرکزمان تقویت میشود. حضور در لحظه معنیاش حضور در زندگی اکنون و اینجا است و این ”ذهن آگاهی“ میوه یا نتیجه هم هست. حضور در لحظه ما را از فراموشی و آشفتگی فکری میرهاند و باعث میشود که بر لحظه از زمان به طور کامل زندگی کنیم و اجازه ندهیم افکار زائد بر ما مستولی گردد. حضور در لحظه یا حضور در صحنه باعث میشود که معجزه ایجاد شود. مردم معمولاً راه رفتن بر روی آب یا قدم زدن در هوا را اعجاب و کارهای اعجاب آور و راز و رمزدار تقلی میکنند. اما حقیقت امر این است که معجزه واقعی قدم زدن بر روی آب و در هوا نیست بلکه بر روی همین زمین است. هر روز ما درگیر و مشغول معجره هستیم که حتی قادر به تشخیص آن نیستیم. آسمان آبی، ابرهای سفید، برگهای سبز، چشمان کنجکاو و یک بچه در چشمان خودمان، تمام معجزه هستند. زمانی که اسحاق نیوتن به جاذبه زمین پی برد زیر درخت سیبی نشسته بود و با افتادن سیب به آنچه که میخواست دست یافت. او به عمد زیر درخت ننشسته بود که افتادن سیب را تماشا کند. حضور مطلق او در زمان حال باعث شد به یک کشف جهانی برسد. همین امر در مورد گالیله و ارشمیدس صدق میکند. معجزه ممکن است در هر زمان و در آگاهی مطلق ما به زمان حال رخ بدهد. تجربه افراد در این زمینه متفاوت است.
زیستن در زمان حال توانائی به حس نمودن زندگی و زنده بودن را به ما میآموزد. وقتی که فردی مرتب در زمان گذشته و آینده زندگی میکند ذهنش لبریز از خاطرات خوب و بد گذشته است و ترس و رؤیا های آینده است و چنین شخصی استعداد ناچیزی برای زیستن در زمان حال برایش باقی میماند. زیستن در زمان حال و حال گسترده (نشست و حرکت) حالتی را به وجود میآورد که فرد دچار یک بیخیالی به گذشته و آینده میشود. این بدان معنا نیست که باید گذشته خود به طور مطلق فراموش کرده و آیندهای برای خود ترسیم نکنیم بلکه برای داشتن آیندهای بهتر باید از گذشته آموخت و ذهن را در زمان حال تثبیت نمود تا آینده خود به خود ، خود را نشان بدهد.
اگر بخواهیم تصویر روشنتری از زمانبندی در ذهنمان داشته باشیم میتوانیم بگوئیم که 45 درصد از ذهنمان در گذشته سیر میکند و 45 درصد دیگر در آینده غوطهور است و فقط 10 درصد باقیمانده در زمان حال قرار دارد. حال میخواهیم از مقدار گذشته و آینده کاسته به زمان حال اضافه کنیم. برای اینکار باید ابزاری داشته باشیم که این فواصل را تغییر دهد. این ابزار چیزی جز حضور ذهن و یا به عبارت دیگر حضور عین به زمان حال نیست . حضوری مطلق در اینجا و اکنون.
حضور در صحنه (حضور در زمان حال) به زبان ساده یعنی دیدن چیزها همانگونه که هست نه آنگونه که ما میخواهیم باشد. دیدن بدون هیچ تعبیر و تفسیری از آن. بدون ارزش نهادن اضافی بر آن و یا کاستن از ارزش آن. فقط یک مشاهدهکننده بیطرف و بیغرض. مشاهده عریان و ناب. شما دارید ذهنتان را طوری تربیت میکنید که افکار و احساساتتان را بدون هیچ داوری و تعصب شناسائی کند. در تمرین حضور در زمان حال، شما خودتان را درگیر خوب و بد نمیکنید. در حال آموزشی هستید که ایدهها و آرمانها شکل ندهید. ذهن شما باید به مانند یک دوربین عکاسی عمل کند و یا مانند یک آینه بازتاب داشته باشد. ”اکنون محوری“ در تمرین حضور در حال نقش اساسی بازی میکند. مشاهده آنچه که هم اکنون، درست همین جا در حال وقوع است. یعنی اینکه همواره بر ”موج در حال جریان“ سوار شده و آگاه بر هر حادثهای که حادث میشود. ”اکنون محوری“ از خاطرات گذشته و امیالهای آینده فاصله میگیرد. نه اندیشه کردن را در خود دارد، نه رویا و نه تخیل. مایندفولنس آماده است که هر آنچه در زمان حال و هم اکنون (در هر شکلش) ظهور مییابد مشاهده کند و پیش برود، یعنی مشاهده و رها ساختن آن. مشاهده و رهاسازی به طور ”خود به خود“ انجام میشود و هیچ تعمدی در کار نیست. یک حالت گوش به زنگ بودن است که غیروابسته است و این فرآیند در یک پروسه بیوقفه انجام میشود.
حضور در حال یک دقت آرمیده است. شما با هیچ شگفت زده میشوید و با هیچ شوکه میشوید. نسبت به بسیاری چیزها بیطرف میمانید. توانائی فکری است که بدون ارزشیابی و نقد مشاهده میشود. با این توانائی شما چیزها را بدون بها دادن و تبعیض و تعصب میبینید. نه چیزی را سرکوب میکنید و نه چیزی را ترفیع میدهید. نه برای چیزی تصمیم میگیرید و نه از چیزی جانبداری میکنید. بر چیزی تأثیر نمیگذارید و چیزی بر شما تأثیر نمیگذارد.
حضور در زمان حال نیاز به یک تمرین منظم و با قاعده دارد. در طول تمرین شما یاد میگیرید که نیندیشید بلکه عمل کنید. یاد میگیرید که چگونه دقت، توجه، هشیاری، حواسجمعی داشته باشید و چگونه ذهنتان را عمیقاً به درون و بیرون معطوف سازید. حضور داشتن در زمان یک دانستگی است بدون فکر کردن. شما میتوانید آگاه به اندیشه تان و حتی پیدایش تفکر، زمان تفکر ظهور و محو آن را مشاهده کنید. مشاهده کننده ئی هستید بدون تفکر، بدون خاطرات و بدون یک تصور. این یعنی ثبت و فهرست برداری از تجربیات بدون سنجش و بدون ارزیابی تجربه مستقیم از واقعیت زمان حال و آن هم در آزمایشگاه خودتان است که فرآیند تفکر را به کنار میزند و حالتی ایجاد میکند به نام ”بی ـ ذهنی“ که در آن بهترین نوع اندیشیدن آن نوع اندیشهای است که در آن اندیشه ای نباشد. با یک داستان ذن آن را روشنتر میکنیم.
بودیدهارما بنیانگذار ذن در غاری در حال مراقبه بود تا اینکه با هوئی کو به گفتگو نشست . هوئیکو همان کسی است که پس از بودیدهارما دومین پیشوای روش او شد.
هوئی ـ کو بارها کوشش میکرد از بودیدهارما آموزش بگیرد ولی همیشه این تقاضای او رد میشد. با این حال به نشستن به حالت مراقبه (ذاذن) در بیرون آن غار ادامه داد و با شکیبائی در میان برف و سرما به انتظار نشست به این امید که شاید بودیدهارما سرانجام او را بپذیرد. در حالت نومیدی سرانجام هوئی ـ کو دست چپ خود را قطع کرد و آن را به عنوان نشانهای از خلوص دردآلود خود به بودیدهارما ارائه نمود. سرانجام بودیدهارما از هوئی ـ کو پرسید : ”چه میخواهی؟“ هوئی ـ کو گفت: ”آرامش خاطر ندارم، لطفاً مرا آرام کنید، ذهن مرا آسوده کنید.“ بودیدهارما پاسخ داد: ”خاطر پریشان و ذهن مشوش خود را بیرون بیاور و در برابر من بگذار و من آن را آرام خواهم کرد.هوئی ـ کو گفت: ”ولی وقتی به دنبال ذهنم میگردم نمیتوانم آن را پیدا کنم. بودیدهارما فوراً پاسخ داد: ”خوب پس من هم اکنون ذهن تو را آرام کرده ام“ . در این لحظه هوئی کو بیداریش را به دست آورد.
در مراقبه مایندفولنس، زمانیکه وارد مرحله سمادی میشوید، شما جهان را در چارچوب وجودتان مشاهده میکنید بدون اینکه توجهی به دنیای بیرون داشته باشید. اینکار در آزمایشگاه خودتان انجام میشود. دنیای درون به طور دائم اطلاعات وافری به شما میدهد از اینکه چگونه شما به هر چیزی و همه چیز مربوط هستید. در تمرین ”ذهن آگاهی“ شما فرصتی یافته اید که دقیقاً شاهد آن باشید. این یک بررسی منصفانه از دنیای بیرون همواره در تغییر است که به دنیای درون نیز مربوط میشود. نتیجه آن تصحیح کردن نگرش شما از آنچه که بود و آنچه که هست میباشد و اینکه راه نوینی به شما نشان میدهد که در بسیاری موارد یا مربوط بیطرف بمانید و راه خود را به سوی آزادی روحی باز کنید. نیاز نیست که یک فرزانه یا یک زاهد عزلت گزین باشید که بتوانید آن را تجربه کنید. این هم اکنون و همین جا است.