عوامل عمده در بیداری بودائی
بخش چهارم: خود به خود بودن "بی ذهنی"
"توسط "دوتتسو ذنجی
خود به خود بودن در طریقت ذن از ارزش والائی هم در درمان بسیاری از ناخوشیهای دماغی و هم اشراق برخوردار است. خود به خود بودن به زبان ساده یعنی طبیعی بودن و عادی بودن. یک حالت ندانستگی و بیذهنی است. عملی است بدون طرح و نیّتی از پیش تعیین شده. ”نه ـ اندیشیدن“ در عالیترین شکل آگاهی همان خود به خود بودن است. به منظور درک بهتر مثالی میآوریم که در ادبیات ذن به کار رفته است تا مفهوم خود به خود بودن را سادهتر کند:
” هزارپا کاملاً خوشحال بود و به این سو و آن سو میدوید
تا اینکه قورباغهای به شوخی گفت:
ـ لطفاً بگوئید پا را پس از کدام پای دیگر برمیدارید؟
این سئوال چنان هزارپا را به خود مشغول کرد که سردرگم در گودالی نشست و در این اندیشه که چگونه بدود“
این مثال ساده به ما میآموزد که هنگامیکه در اندیشه غوطهوریم نمیتوانیم حرکت کنیم و وقتی در حال حرکت هستیم چندان نمیاندیشیم. اما این بدین منظور نیست که مثلاً ما در هنگام قدم زدن فکر نمیکنیم بلکه نوع فکری است که در تمامی بدنمان منجمد شده و به ما اجازه نمیدهد که حرکت کنیم و یا دست به عمل بزنیم. ممکن است پرسیده شود چگونه ممکن است نیندیشید و چگونه میتوانیم توده افکار انباشت شده را کاهش دهیم. وقتی که درگیر کارهای فیزیکی هستیم در آن زمان وارد حالتی از ذهن میشویم که به آن اتوماسیون درونی یا خودکارسازی درونی میگویند، یعنی اینکه این حالت، پیکر فیزیکی را خود به خود کوک میکند. ”ذهن ـ بدن“بر یک کار ویژه متمرکز میشود و بر طبق آن عمل میکند. این حالت از ذهن درست به مانند پسیکو ـ فیزیولوژی کودکان است. ذهن یک کودک طبیعی و غریزی و به همین شکل بدن فیزیکی بر طبق دادهها عمل میکند. بدن فیزیکی بر طبق فرمان مغز عمل میکند. اگر توجه کرده باشید کودک تمام روز به اشیاء خیره میشود بدون اینکه مژه بزند. این به خاطر ان است که ذهن او بر هیچ شیئ خاصی متمرکز نمیشود. او بدون هدف راه میرود و مقصود و مسیر مشخصی ندارد. در حین حرکت به ناگاه میایستد بدون اینکه بداند چرا. او خودش را در طبیعت پیرامون خویش غوطه ور میسازد و در جهت آن حرکت میکند. اینها اصول بهداشت روان و سلامت فکر است که در سنین بالا گم میشوند.
”خود به خود بودن“ انسان از یک نیاز درونی وی سرچشمه میگیرد و این حالت ”خودجوش“ دارای قوانین ویژه ناشناخته مربوط به خود است که نیازی نیست وارد جزئیات آن شویم و فقط کافی است آن را جهت تسریع راهمان خلق کنیم. نیاز به حرکت یعنی جنبش فیزیکی یکی از قوانین فیزیولوژیک بدن میباشد که در تحقیقات فیزیولوژی اشاره چندانی به آن نشده است. اصل خود به خود بودن را اصل جهانی میتوان نامید چرا که حتی پیدایش زمین را نیز الهام گرفته از این اصل میدانند. باری، به منظور اینکه با خصوصیات خود به خود بودن و تأثیر آن بر درمان فوری بیماریهای روانی و راه میانبر به بیداری درون به طور فراگیر آشنا شویم کمی به عقب برمیگردیم و با وضع زندگی و پسیکولوژی انسان اولیه آشنا میشویم. با مجسم وضع انسان اولیه قادر خواهیم بود تصویر روشنی از یک انسان آزاد و خود به خود که در بند تحمیلها و باید و نبایدهای گوناگون نیست داشته باشیم. بنابران خصلت و پسیکولوژی بیمارگون ماشینی خود را به طور موقت کنار میگذاریم و الگوی زندگی انسان اولیه در یک محیط طبیعی، آرام، را به یاد میآوریم که چگونه بوده است.
بازگشت به ویژگیهای انسان اولیه:
انسان اولیه انسانی است که خود را کاملاً با طبیعت بیرون وفق میدهد و در هماهنگی کامل با طبیعت است. ضرب آهنگ وی به طور کامل منطبق با طبیعت است. با صدای پرندگان از خواب بیدار میشود و شامگاهان با آرام شدن محیط، به طور طبیعی به خواب میرود. در حقیقت طبیعت انسان اولیه با طبیعت بیرون همآهنگ شده است. انسان اولیه ”خود به خود“ است یعنی خود را تابع و تسلیم عقربههای ساعت نمیکند و تحت اجبار از خواب بیدار نمیشود. او به فرمان درونی خود از خواب بیدار میشود، چون طبیعت درونی انسان اولیه با طبیعت بیرونی هماهنگ است بنابراین بخشی از طبیعت است. او نه خصوصیات نظری خود را از دست داده و نه در مقابله با طبیعت قد علم کرده است. انسان اولیه موجودی است متفکر و متحرک. میاندیشد و با این اندیشه انرژی کسب کرده و بقیه دقت خود را صرف شکار دویدن، بالا رفتن از کوه و درخت میکند و با ساختن ابزار به دنبال شکار حیوانات میرود. دو عامل در پویائی و خود به خود بودن او نقش دارند یکی تفکر و دیگری تحرک. چنین انسانی به طور خود به خود با محیط اطراف خود داد و ستد طبیعی دارد و کاملاً در زمان حال زندگی میکند و زمان حال را در فعالیتهای دیگرش گسترده میکند[1]. کارها را بسیار طبیعی و بدون عجله و شتابزدگی و در عالیترین شکل تمرکز انجام میدهد. وقتی خسته است میخوابد و وقتی گرسنه است میخورد. انسان خود به خود نمیتواند اراده خود را به طبیعت تحمیل کند. انسان اولیه از نظم و انضباطی پیروی میکند که با نظم و انضباط جامعه ماشینی در تضاد است. در حقیقت وقتی نظم و انضباط انسان اولیه و انسان این قرن را مقایسه میکنیم، نظم و انضباط پیشین یک نوع بینظمی به حساب میآید یا برعکس انضباط کنونی انسان هیچ سنخیتی با انسان پیشین ندارد. چنانچه لحاظ منطق بنگریم، انسان خود به خود اولیه در مقایسه با منطق انسان امروزی یک ضدمنطق به حساب میآید.
خصوصیات انسان اولیه به مرور تحت تأثیر پیشرفت تکنولوژی کمرنگ تر شد و خود را به دست قوانین و انضباط هائی داد که بر او تحمیل شده بود. او به لحاظ ساختارهای فیزیکی و ساختن دنیائی نو پیشرفت بسزائی کرد اما سلامت روان او به زیر سئوال رفت. به هر حال یک شبه انسان اولیه و به عبارت دیگر یک ”ذهن بدن“ تعلیم یافته در عصر معاصر یک هنرمند است. تفاوت یک هنرمند با یک شخص معمولی در این است که یک هنرمند، عنصر ”خود به خودی“ را در خود دارد و ضرب آهنگی در خود را به محیط تحمیل کرده یا اینکه کوشش میکند ریتم خود را با محیط همآهنگ کند. خلاقیت هنری پدیده دورهئی بوده و دارای خصلت خود به خود بودن است. شاعران، آهنگسازان، هنرمندان تأتر و سینما، استادان روزشهای رزمی و سایر هنرمندان همگی دارای این ویژگی هستند. فرآیندهای خلاق پدیدههای خود به خودی است. با الهام از ندانستگی ”بی ذهنی“ هنرمندان فوق الذکر شاهکارهائی خلق میکنند همانگونه که مادر نوزادی را به دنیا میآورد . هنرمندان خلّاق این ویژگی را در درجات بالائی دارا هستند. خلاقیت هنری یک پدیده خود به خودی است و با طرح و برنامهریزی قبلی آشکار نمیشود و اراده هنرمند در خلق اثرش هیچ تأثیری نخواهد داشت. اگر به هنرمند گفته شود که مثلاً در فلان ساعت و فلان مکان و در حضور مقام یا مقامهای شاخص شعر بگوید و یا برنامهای از قبل تعیین شده برای وی تدارک دیده شود، یا وی قادر به سرودن شعر نخواهد بود یا شعری که ارائه میدهد دارای روح و تأثیرگذار نیست و عکس این موضوع نیز صادق است. همین شاعر در اوقات فراغت و زمانیکه ذهنش درگیر افکار زائد نیست شکوفا شده و شعری میسراید که جان واقعی دارد. آن شعر به صورت اثری متعادل، یکپارچه و به طور خود به خود سروده خواهد شد. این شعر به صورت چشمهای جوشان فوران خواهد نمود و اثری به یادماندنی از خود به جا خواهد گذاشت. این در مورد بسیاری از هنرمندان قشرهای مختلف به تحقق پیوسته است. مقایسه انسان کنونی و انسان اولیه در این است که انسان امروزی به برنامهها ، طرحها، موعدهای مقرر، برنامههای تحمیلی، ملاقاتهای مشروط و نه چندان عاطفی تکیه زده و محکوم است زندگی را همچنان گذران کند در حالیکه انسان اولیه به خود بودن، به خود به خود بودن، به زمان حال بودن و در زمان گسترده زندگی نمودن تکیه میزند و از آرامش و خلاقیت غیرقابل تصوری برخوردار است و هدف آموزش ما انطباق ذهن انسان اولیه به زمان کنونی است. اگر شکل فیزیکی انسان امروزی ”تحمیل“ و بر بنیاد باید و نبایدها است، پیکر انسان اولیه بده و بستانهای مداوم و غیرمشروط با محیط خود، با زمان حال، و گسترش آن در فعالیت مختلف است. انسان کنونی در بسیاری موارد اراده میکند و در اثر اراده شکست میخورد و حال آنکه انسان اولیه با تکیه بر خود به خود بودن، خرد خویش را در باغچه آگاهیاش شکوفا میکند.
خود به خود بودن نقطه مقابل اراده است. اراده در حقیقت فرمانی است که از مغز صادر میشود و خود به خود بودن فرمانی است که از جسم و از تمام ذرات وجود انسان سرچشمه میگیرد. مثلاً شما شاهد یک صحنه آتش سوزی قرار دارید و میدانید جان کسی در این آتشسوزی در خطر است. بدون اینکه منتظر فرمانی از مغز باشید که برایتان تصمیم بگیرد که چکار بکنید یا تکنید یا اینکه آیا جان شما هم به خطر خواهد افتاد ، بلافاصله و بدون درنگ وارد عمل میشوید که جان افراد به خطر افتاده را نجات دهید. این فرمان از تمامی وجودتان گرفته شده و به شکل خودجوش وارد عمل میشوید ...
همانطوری که اشاره شد خود به خودبودن به نمو بارز و روشن در نزد کودگان دیده میشود. اطفال کاملاً خود به خود بوده و به دلیل همین طبیعی بودن والای آنها است که شدیدترین نظم، انضباط و باید و نبایدها را جدی نمیگیرند. هیچ قدرتی، مدیریتی، فرمانی قادر نیست طبیعی بودن کودکان را مهار کند. همین خود به خود بودن و طبیعی بودن کودکان به تدریج به واسطه شرایط اجتماعی و شرایط دیگر و همچنین مقررات خشک و قوانین متعارف و به طور کلی انضباطهای مخرب ضعیف و کمرنگ میشود تا اینکه خود به خود بودن جایش را به اجبار، اراده و تحمل میدهد و حالت خلاقیت کاهش مییاد. خود به خود بودن میتواند در جوار یک قشر خاص جامعه همچنان به حیات خود ادامه دهد و حتی در دوران بلوغ و سالهای بعد از آن ادامه یابد به شرط اینکه راه و روش احیای آن در دستور کار قرار گیرد.
کسی که در ارتباط کامل با زمان حال و زمان حال گسترده و محیط خود باشد از خود به خود بودن برخوردار است و میتواند اهداف عالیه خود را از آن طریق شکل دهد.
حال خود به خود بودن ”بی ذهنی“ را از جنبه دیگری مورد مطالعه قرار میدهیم که قبل از ورود به جنبه عملی تا اندازهئی جنبه نظری آن مفهوم گردد.
ذن در مسیر تکاملیاش از پیشوای ششم ذن "هوئی ننگ" (به ژاپنی "انو" ) و استادان معاصر او الهام گرفت. هوئی ننگ
استاد بودیزم قرن ششم بعد از میلاد است که اولین مدرسه ذن را به نام خود برپا کرد. او بانی مدرسه " ذن ناگهانی" در برابر مدرسه "ذن تدریجی" "شن ـ هیسو" بود. آموزش او منطبق بر متون بودائی و تائوئی است و معتقد است بالاترین آگاهی آن آگاهی است که خالی از محتویات باشد یعنی در ذهن چیزی نباشد و در چیزها ذهنی وجود نداشته باشد. ذهنی خالی از تمام ایدهها و تمایلات و حتی شورها. این ایدهها و تمایلات باید به طریقی خودشان را از وجودمان خالی کنند. هوئیننگ معقتد است که فردی با آگاهی تهی و وجدان خالی دارای اندیشه راستین است و چون چوبی خاموش به حرکت تکاملی خود ادامه میدهد. درست اندیشیدن از نظر او زمانی مؤثر است که از درگیری با ذهن رها باشیم. او میگوید: ما نمیتوانیم خودمان را دائماً به ذهن و اندیشهمان مشغول کنیم و آن را به فکری غالب و وسواسی بدل کنیم. ذهن ما موضوعی نیست که به آن عمل شود یا فکر شود یا آن را تحت سیطره خود درآوریم و به آن بچسبیم. اندیشیدن درباره اندیشه خلاء است. تلاش برای پاکسازی آلوده شدن به پاکی است. تلاش برای اخلاقی بودن تظاهر و ضداخلاقی است. نظم و انضباط موضوعی نمیتواند ذهن را آزاد نماید. تعلیم و آموزش هوئیننگ این است که به جای تلاش برای خوب بودن و پاکسازی مصنوعی، خودمان باشیم و به طور طبیعی رفتار کنیم و خصلت نیک ذهنمان را همانگونه که هست دنبال کنیم تا خودش نشست کند. رهاسازی ذهن و به حال خود واگذاری ذهن و درست بعد از تمرین دایانا همان شیوه عملی است که در دستور کار آموزش پیشوای ششم آماده است. در تمرین اصولی ذاذن دستیابی به چنین ذهنی آسان خواهد بود. او اینگونه آموزش میدهد: افکار در صفحه ذهنمان کاملاً جاری است، میآیند و میروند ولی به آنها آگاهیم اما آنها را چون مدیر و ناظمی سختگیر گلچین و دستهبندی نمیکنیم و اگر چنین کنیم حالت طبیعی آنها را از دست میدهیم. تحمیل مقررات خشک و جامد به ذهن به مانند از بین بردن نیروی ذهن است. حالت طبیعی ذهن پایبندی به ریتم درونی است. این همانا دایانا (سمادی ـ پراخبا) یعنی تمرکز و خرد یعنی رهائی طبیعی است. این ”بی ـ ذهنی“ است که آزادی فکر و آسوده خیال را به همراه میآورد. ولی چنانچه بازیهای ذهن را با اراده تغییر دهیم این تغییرات مبنای آشوبهای فکری ما هستند. گرچه او تمرینات ذاذن را به طور نظاممند آموزش میداد ولی در عین حال معتقد بود که فشار آوردن به ذهن و غوطه در فکر به امید اینکه به سمادی و آرامش برسیم نتیجه عکس میدهد. این درست مثل این است که بخواهیم دزدی را با داد و فریاد بگیریم یا بچهای را با خشونت و کتک ساکت کنیم. از نظر او ذهن در آرامش خالی میشود. دایانای هوئیننگ بودن محض نیست چرا که خورشید، آسمان و ستارگان و ماه و سیارات بیشمار را در خود دارد. در این تُهیت عظیم چیزها بیشمارند. دایانا هوئیننگ این است که پی ببریم ماهیت و سرشت انسان همانند فضا است. فضای عظیمی که به گفته هوئی ننگ پرندگان در آن در رفت و آمد هستند بدون اینکه اثری از خود بگذارند. فضای عظیمی است چون آینه، دریافت میکند ولی نگه نمیدارد. آنها به این ذهن اصیل وارد میشوند و میروند. داشتن چنین ذهنی طبیعتاً یک ذهن خود به خودی است، یک بیذهنی است و نهایت سعادت است. هوئی ننگ از این نظر مکتب خود را ناگهانی نامید که در بیداری ذهن شیوه خاص خود را دارا است. این همان اندیشه است بدون اندیشیدن، تجربه است بدون تجرب، خرد است بدون خردمند و راه است بدون رهرو که تماماً در بطن خود به خود بودن است.
سئوالات بسیاری که معمولاً مردم درباره زندگی معنوی دارند این است که چگونه اندیشیدن را متوقف کنیم. چگونه به حالت ”نه ـ ذهن“ یا به عبارت دیگر بی ذهنی دست یابیم. اجازه بدهید یک چیز را یادآور شوم. اندیشیدن را نمیتوان متوقف کرد. اندیشیدن متوقف نمیشود و اگر هم متوقف شود به میل خودش و به طور موقت متوقف میشود. اندیشههای قوی و مسلط را میتوان ضعیف کرد و از آنها عبور نمود. این باید فهمیده شود وگرنه با دنبال کردن ذهنمان به طور تعمدی و در پس آنها دویدن آن به اجبار ما را دیوانه میکند. حالت ”نه ـ ذهن“ نمیتواند با متوقف کردن اندیشیدن انجام شود بلکه نباید اندیشیدنی در کار باشد که در آنصورت بیذهنی ”نه ـ ذهن“ ظهور میکند. هر تلاشی که برای متوقف کردن افکار خود انجام دهید یک مقاومت و یک تضاد با خودتان ایجاد میکند که شما را در مخمصه دائم درون قرار خواهد داد. بنابراین مطمئن باشید این مقاومت کمکی به شما نخواهد کرد. بعضی ممکن است با انجام تمریناتی چون یوگا و غیره این کار (توقف فکر) را با اجبار و تحمیل به خود آن را برای حدود چند دقیقهای انجام داده باشند اما این عمل به هیچ وجه حالت ”نه ـ ذهن“ نیست زیرا آن لحظات فقط نتیجه تلاش شما بوده که ذهن را متوقف کنید. این نوع توقف لحظهای را ”ایستائی“ میگویند اما خاموشی نیست که به طور طبیعی انجام شده باشد. هیچکس نمیتواند به نیروی اجبار و زور خاموشی بیافریند. در آن حالت اجبار و در عمق لایه ناآگاهی، ذهن سرکوب شده همچنان به کارش ادامه میدهد و راهی برای توقف اندیشه وجود ندارد. مراد این نیست که نمیشود ذهن را متوقف کرد بلکه ابزار و وسائلی ایجاد کرد که از طریق آن ذهن به میل خودش متوقف شود. بودیزم تبتی راهی کوتاه برای رسیدن به خاموشی طبیعی و بیداری کامل ذهن ارائه میدهد که در ”شش دستور“ تیلوپا یافت میشود:
نه فکر، نه واکنش، نه تحلل
نه پرورش ، نه قصد و آهنگ
بگذار خود جایگزین و برقرار شود
و به گفته ته ـ شان:
”فقط هنگامیکه در ذهنتان چیزی ندارید و در چیزها ذهنی ندارید آن وقت است که ذهنتان اشغال نشده و روحانی هستید، خالی و عالی“
پس حالا چکار باید کرد و از کجا آغاز نمود. تکنیک و ابزار چیست؟ پاسخ ساده است. این تکنیک با تکنیک مانیدفولنس ”حضور در زمان حل“ مانند دو دوقلوی بهم چسبیدهاند. فقط آگاه باشید، فقط تماشا کنید، ملتفت و باخبر باشید. نگرش خودتان را به درون، برون و اطرافتان را حتّی برای لحظهای متوقف نکنید. نیاز نیست هیچ اقدام دیگری در برابر ذهن انجام دهید. نه اینکه ذهن را متوقف کنید و نه اینکه به فکر چیز دیگری باشید. تفکر به این سو و آن سو شما را به بیراهه میکشاند. فقط ناظر باشید، ناظری خاموش. اجازه دهید ذهن آزادانه حرکت کند. ذهن هم اکنون توسط ابزار خاص کنترل شده بنابراین بگذارید راه خودش را برود. این درست مانند ساعتی است که آن را قبلاً کوک کردهاید و زمان به خودی خود نشان داده میشود. یا اینکه به کامپیوترتان برنامهای میدهید و او آن را بخوبی انجام میدهد. بعد از کوک کردن ساعتتان نه به آن شتاب میدهید و نه آن را کند میکنید. زمان راه خود را دقیقاً میپیماید. تعلیم ذهن نیز چنین است.
شما به هیچ وجهی آن را تحت کنترل خود درنمیآورید. نه قضاوت کن و نه تعصب داشته باش. فقط به ذهنتان اختیار تام دهید. آنچه که نیاز است شما انجام دهید این است که به طور دقیق شاهد و ناظر لحظه ها باشید و اجازه ندهید حتی یک لحظه بدون آگاهی شما هدر رود. این بسیار مهم است. فقط شاهد باشید. بازی زیبائی است. درست مانند این است که به تئاتری میروید و شاهد و ناظر بازیگران هستید بدون اینکه دخالتی در کار آنها داشته باشید. کارگردان قبلاً برنامه ها را منظم کرده و بازی توسط بازیگران خود به خود انجام میشود. ذهن تربیت شده ما نیز با ظرافت خاصی چنین میکند. اما باید دانست که خود به خود بودن به هیچ وجه یک میل و گرایش بینظم و کور و یا یک بوالهوسی صرف نیست .فلسفهای که محدود به تناوبات زبان قراردادی است راهی برای درک جهانبینی ای اینچنین، که با طرح و برنامه ریزی و ترتیب جزء به جزء و یکییکی، تطابق ندارد، نمیشناسد. حقانیت اینچنین بینشی خود به خود، همین درستی کار در بدنهای سازماندار اتوماتیک ما است. ناآگاهی و ناهشیاری در حالت خود به خود بودن اغما یا کما نیست بلکه آن آگاهی است که از خود خبر ندارد. بیذهنی علیه ذهن نیست. بیذهنی فراسوی ذهن کنونی است یعنی شما در ذات ذهن هستید. بیذهنی با از بین بردن و نابود کردن ذهن به دست نمیآید. بیذهنی زمانی به دست میآید که آن قبلاً برای طبیعی بودن و طبیعی شدن کوک کرده باشید. این کوک کردن درباره اطفال و کودکان صدق نمیکند چون آنها ذاتاً طبیعی هستند. همچنانکه بیشتر و بیشتر شاهد ذهن هستید، به طور خودکار شما به سوی حالت بی ذهنی میروید.